سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
مهران رنجبر(مهاجر)[47]

سلام.این یه وبلاگ ادبیه و توش سعی بر اینه که کارهای شعرای مختلف(بیشتر معاصر)رو به عموم و افراد علاقمند معرفی کنه.چنانچه تو قسمت نظرات لطف کردین و نظر می دین تو همون قسمت به نظرتون سعی می کنم که جواب بدم. اگه شعری هم باشه که بخواین به نام شاعرش تو وبلاگ گذاشته بشه یا نقد شه یا... تو همون قسمت نظرات لطف کنین و بذارینش. ما در خدمتیم. یا علی...
ویرایش
منوی اصلی
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لوگوی دوستان
لینک دوستان
ویرایش
پیوندهای روزانه
امکانات دیگر
ابر برچسب ها
غزل ، رباعی ، سپید ، مثنوی ، مهران رنجبر ، غزل امروز ، شعر ، فاضل نظری ، محمد مرادی ، میثم رنجبر ، مهدی فرجی ، شعر امروز ، ایرج زبردست ، پست مدرنیسم ، جابر نوری سمسکندی ، جلال خالقی مطلق ، جلیل صفربیگی ، حبیب الله بخشوده - دوبیتی ، حسین پارسا منش ، حسین پارسا منش - مثنوی ، حسین جنت مکان ، سپید ، حمید عربعامری ، برقعی ، برقعی غزل غزل امروز ، زنده یاد نجمه زارع ، سارا جلوداریان ، آذر سرافراز ، آذین آزادی ، آیینی ، احمد نورالهی مقدم ، ارس محمد علی پور اسکی ، اطلاعیه = فراخوان ، ایرج زبر دست رباعی ، صادق فغانی آهنگر غزل غزل امروز شعر ، ظنز ، عابد اسماعیلی ، عابد اسماعیلی شعر امروز غزل غزل امروز ، عاشورایی ، عزل ، عظیم رازع - غزل ، سپید .مجید سعد آبادی . شعر ، سعید ساجدی ، سعید ساجدی - مثنوی ، سودابه مهیجی ، سوفی صابری ، سیامک قانع ، سید حمیدرضا برقع ، سید محمد علی رضازاده.غزل. شعر ، سیداکبر سلیمانی رباعی ، شاعر ، شرافت ، میثم رنجبر - غزل ، ناصر فیض ، نقد ، نقدی کوتاه بر پست مدرنیسم ، یاسر خسرونژاد غزل غزل امرو ، یغما گلرویی ترانه ، مهران رنجبر . غزل . عاشورایی ، مهران رنجبر رباعی ، محمد علی بهمنی، بهمنی, شعر امروز,غزل ، محمد مرادی رباعی ، مرادی ، مریم زمانداران ، مسلم محبی ، مهدی جهاندار ، مهدی حبیبی,شعر,دوبیتی,شعر آیینی ، فاضل فاضل نظری شعر غزل غزل کلاسیک ، فرامرز عرب عامری ، فرامرز عربعامری غزل ، فروغ تنگاب ، فریده دهداران ، گروس عبدالملکیان ، شعر آذری ، شعر آیینی، شعر عاشورایی ، شعر آیینی، شعر عاشورایی، شعر ابالفضل العباس ، غلام علی شکوهی ، غلامرضا طریقی، طریقی،شعر،غزل،غزل امروز،شعر امروز ، غلامعلی شکوهیان ،
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 18
کل بازدید : 352703
تعداد کل یاد داشت ها : 126
آخرین بازدید : 103/9/12    ساعت : 4:0 ع

این هم شعر ارسالی از دوست خوبمون سعید ساجدی به همراه نشونی وبلاگش:

 

(( کجایی ساقیا))

کجایی ساقیا امشب بیا و مست مستم کن

دریدم جامه تقوی بیا و می پرستم کن

به ناز و غمزه و عشوه ببر افسون ماتم را     

به جام و باده و مستی به سر کن نوبت غم را

در امید کنار تو خراب افتاده ام از پا

خوشا آن دم که با بوسه بگیری هر دو دستم را

خیال چشم آهویت شکارم می کند هردم  

((دمار از من برآوردی نمی گویی برآوردم))

بیا نازک بدن ساقی که مردم از جفای تو  

دل و دینم ببردی و سر و جانم فدای تو

ببرد از من قرار دل دو زلف بی قرار تو  

نشستم درسر کویت به امید کنار تو

خوشا شامی که آسوده کنار تو بیاسایم   

زخود بیخود شوم جان را فدای بوسه بنمایم

به یاد تاب گیسویت دلم بی تاب می گردد      

کنار و بوس و آغوشت اسیر خواب می گردد

((کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت))  

رخت گلگون بشد در دم چو بوییدم سر ورویت

گرفتم تنگ در آغوش و نامت را صدا کردم           

((نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم))

((من آن ببرم که شیران را به بازی بر نمی گیرم)) 

من آن کوهم که طوفان را به بادی بر نمی گیرم

تو رقصانی دلم با ناز و هر دم می زنی سازی   
 

((تو آهو وش چنان شوخی که با من می کنی بازی))

((عجب صید دلم کردی بنازم چشم مستت را))   

دلم با ساز رقصاندی ببوسم ساز و دستت را

دلم جز راه عشق تو رهی دیگر نمی گیرد 

((که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد))

((سعید ساجدی  پاییز 86))

نشانی وبلاگ :

http://s-sajedi.mihanblog.com/






برچسب ها : سعید ساجدی - مثنوی  ,


      

(( کجایی ساقیا))


کجایی ساقیا امشب بیا و مست مستم کن

دریدم جامه تقوی بیا و می پرستم کن

به ناز و غمزه و عشوه ببر افسون ماتم را      

به جام و باده و مستی به سر کن نوبت غم را

در امید کنار تو خراب افتاده ام از پا

خوشا آن دم که با بوسه بگیری هر دو دستم را

خیال چشم آهویت شکارم می کند هردم   

((دمار از من برآوردی نمی گویی برآوردم))

بیا نازک بدن ساقی که مردم از جفای تو  

دل و دینم ببردی و سر و جانم فدای تو

ببرد از من قرار دل دو زلف بی قرار تو  

نشستم درسر کویت به امید کنار تو

خوشا شامی که آسوده کنار تو بیاسایم    

زخود بیخود شوم جان را فدای بوسه بنمایم

به یاد تاب گیسویت دلم بی تاب می گردد       

کنار و بوس و آغوشت اسیر خواب می گردد

((کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت))   

رخت گلگون بشد در دم چو بوییدم سر ورویت

گرفتم تنگ در آغوش و نامت را صدا کردم            

((نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم))

((من آن ببرم که شیران را به بازی بر نمی گیرم))  

من آن کوهم که طوفان را به بادی بر نمی گیرم

تو رقصانی دلم با ناز و هر دم می زنی سازی   

((تو آهو وش چنان شوخی که با من می کنی بازی))

((عجب صید دلم کردی بنازم چشم مستت را))    

دلم با ساز رقصاندی ببوسم ساز و دستت را

دلم جز راه عشق تو رهی دیگر نمی گیرد         

((که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد))

سعید ساجدی
این هم از نشانی وبلاگ:
www.s-sajedi.mihanblog.com
مطالب مربوط به این شعر رو هم خواهیم نوشت.





برچسب ها : سعید ساجدی  , مثنوی  ,


      

معجزه

او قول داده بود که لیلا نمی رود                

دل بسته است بی من از این جا نمی رود

او گفته بود آدم و حواش می شویم                

سوگند خورده بود که فرداش می شویم

او قول داده بود که موسی رفیق ماست

عیسی شهود پاکی دامان ما دوتاست

ترسی نداشتیم که از بت پرست ها

مردی تبر به دست فرستاد پیش ما

او قول داده بود فقط عاشق منی

علم منی، شعور منی ، منطق منی

آخر خداست هر چه بخواهد چه خوب، بد

بی اذن او که رود به دریا نمی رود

اما عجیب رود به دریا رسید و رفت

برصورت زمخت زمین خط کشید و رفت

فردا رسیده است تو رفتی بدون من

حالا تویی که تشنه ترینی به خون من

فردا رسید آدم و حوا تمام شد

«لیلا دوباره قسمت ابن اسلام شد

لیلا دوباره قسمت ابن اسلام شد

دیگر تمام شد گل نازم تمام شد»

موسی عصاش را به سر ما شکست و رفت

با هر دو دست زد سرمان را شکست و رفت

وقتی که دید کارش من و تو نمی شود

از روی عرشه نوح خودش را به خواب زد

قوم یهود بود ، سراسر شلوغ بود

عیسی زبان گشود که : لیلا دروغ بود

ایوب بر خلاف همیشه عجول شد

آتش کشید در من و باران نزول شد

مرد تبر به دست مرا ترک می کند

تنها بت بزرگ مرا درک می کند

موسی عصای معجزه اش را غلاف کرد

دیشب خدا به ضعف خودش اعتراف کرد

دیگر خودم به جای خدا خالق توام

از این به بعد مثل خدا عاشق توام

افراء! به نام هرچه نمی دانی از غزل

لیلای من نگو که پشیمانی از غزل

اقراء! به نام لیلی و مجنون که قرن هاست

تمثیل های واقعی اشتیاق ماست

لیلا تو اولین زن مبعوث عالمی!

چشم حسود کور، تو ناموس عالمی!

از ابرها بخواه که باران بیاورند

حالا بلند شو همه ایمان بیاورند

از سرزمین ابرهه تا فیل می وزد

از روشنای چشم تو انجیل می وزد

حالا حجاز دامنه ی رو سری توست

این سرزمین بچگی و مادری توست

با پیروان واقعی ات خالصانه باش

تبلیغ عشق کن غزلی عاشقانه باش

بیت المقدس تو همین چشم های توست

عشق آفریدگار تو هست و خدای توست

دور خودت بچرخ و خودت را طواف کن

دور لبان صورتی ات اعتکاف کن

لبیک لاشریک لبت جز من و خودت

لبیک لا شریک لبت جزمن و خودت

لبیک لا شریک لبت جز من و خودت

لبیک لا شر ..................

حسین پارسا منش






برچسب ها : حسین پارسا منش - مثنوی  ,


      

خیال

در سکوت مطلق شبهای خویش،بر فراز چشمهای مست مست

من تو را با اشتیاقی بی نظیر،می برم تا دشت های دور دست

می برم تا دامن کوهی بلند ،در میان سبزه زاری پر درخت

می کشم بر گیسویت دست نیاز ،می فشارم دست هایت سخت سخت

با تو انجا در کناری گوشه ای ، عقده از بند زبان وا میکنم

وانچه در دل خود داشتم ،در هزاران دفتر انشا میکنم

با تو دورازهای هوی زندگی ،فارغ از غوغای مردم میشوم

در چمنزار نگاهت دم به دم ، می نشینم می دوم گم میشوم

من در ان دریا هزاران اشک شوق ، از دو چشم خویش جاری میکنم

از کنار چهره مهتابی ات ،تا سحر شب زنده داری میکنم

آه آنجا من تو را ای مهربان ، بوسه ها بر لعل گلگون میزنم

از شراب ارغوان دیدهات ، چون شقایق جامه در خون میزنم

من در ان افکار رویا گونه ام ، با تو در دشت گل و شمشاد ها

فارغ از خاموشی شب میشوم ،از رگ جان می زنم فریاد ها

 نا گهان در ان سکوت نیمه شب ، مادرم با دست می کوبد به در

همچو شبهای دگر گوید به من ، آه دیگر وقت خوابت شد پسر

(ج . نوری سمسکندی )

از وبلاگ :  http://soltanvahid.blogfa.com/

سر بزنید.خالی از لطف نیست.






برچسب ها : جابر نوری سمسکندی  , مثنوی  ,


      

روزگار ما

حکم در دست شما نیست ولی سر هستید

 داغ یک غزوه ندارید پیمبر هستید

 با شما هستم اگر جنگ صلیبی کردید

 دست در خون دل این همه بی بی کردید

 لا اقل بر بزنید آس به ما هم برسد

 قطره ای جرعه ی عباس به ما هم برسد

 اینهمه دست یکی نیست قبولم باشد

 آیه ی دیگری از شان نزولم باشد

سهم من چیست مگر؟!! صندلی دار شما !!

 عکس ترحیم من و سفید دیوار شما

 خانه بر دوش غزل هستم و  می گردم من

 حاج زنبور عسل هستم و می گردم من

 ***

داده ام پیشتر از من خبرم را ببرند

دل افتاده به خون جگرم را ببرند

خواستم مضحکه شهر شود این همه حرف

حرفهایی که قرار است سرم را ببرند

دگرم زخم نزن لاف تو را می داند

قسم حضرت عباس تو را می دانم

دل نده نامه نده شعر نخوان لیلا جان

دیگر از چشم من افتاد جهان لیلا جان

 ***

روزگاریست همه عرض بدن می خواهند

 همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند

 دیو هستند ولی مثل پری می پوشند

 گرگ هایی که لباس پدری می پوشند

 آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند

 عشق ها را همه با دور کمر می سنجند

 خب طبیعی ست که یک روز به پایان برسد

 عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد

***

 صبح یک روز من از پیش خودم خواهم رفت

 بی خبر با دل درویش خودم خواهم رفت

 می روم تا در میخانه کمی مست کنم

 جرعه بالا بزنم آنچه نبایست کنم

 بی خیال همه کس باشم و دریا باشم

دائم الخمر ترین آدم دنیا با شم

 آنقدر مست که اندوه جهانم برود

 استکان روی لبم باشد و جانم برود

 ساقیا! در بدنم نیست توان ،جام بده

 گور بابای غم هردو جهان، جام بده

 برود هرکه دلش خواست شکایت بکند

 شهر باید به من الکلی عادت بکند

(جابر نوری سمسکندی)






برچسب ها : جابر نوری سمسکندی  , مثنوی  ,


      




+ از فاصله ها همیشه دورم بکنید...از فاصله ها همیشه دل چرکینم...بی سین تو سارا به خدا چندین سال...دلبسته کنار سفره ی شش سینم

+ چشم هایم دکمه هایت و باران عرق روی پیشانی سال هاست که در قدم زدن های واپس هر کوچه برای دلت سوت می زنم من یک نفرم اما همیشه گارسون برایم دو چای می آورد...

+ بی سین تو سارا به خدا چندید سال...دلبسته کنار سفره ی شش سینم



+ بر شیشه ی تنهایی من سنگ بزن/نقاشی چشمان مرا رنگ بزن/ یک بار اگر شماره ام را دیدی/با نام مزاحمی به من زنگ بزن

+ در کوچه می دوید...سیگار می کشید/پیوسته و شدید ... سیگار می کشید/لیلا عروس شد...لیلا عروس شد/این را که می شنید سیگار می کشید...عابد اسماعیلی

+ همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار جنگی...من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

+ شب در خم گیسوی تو عابر می شد/با هرنفست بهار ظاهر می شد/ای فلسفه ی شگفت!افلاطون هم/با دیدن چشمان تو شاعر می شد...ایرج زبر دست