معجزه
او قول داده بود که لیلا نمی رود
دل بسته است بی من از این جا نمی رود
او گفته بود آدم و حواش می شویم
سوگند خورده بود که فرداش می شویم
او قول داده بود که موسی رفیق ماست
عیسی شهود پاکی دامان ما دوتاست
ترسی نداشتیم که از بت پرست ها
مردی تبر به دست فرستاد پیش ما
او قول داده بود فقط عاشق منی
علم منی، شعور منی ، منطق منی
آخر خداست هر چه بخواهد چه خوب، بد
بی اذن او که رود به دریا نمی رود
اما عجیب رود به دریا رسید و رفت
برصورت زمخت زمین خط کشید و رفت
فردا رسیده است تو رفتی بدون من
حالا تویی که تشنه ترینی به خون من
فردا رسید آدم و حوا تمام شد
«لیلا دوباره قسمت ابن اسلام شد
لیلا دوباره قسمت ابن اسلام شد
دیگر تمام شد گل نازم تمام شد»
موسی عصاش را به سر ما شکست و رفت
با هر دو دست زد سرمان را شکست و رفت
وقتی که دید کارش من و تو نمی شود
از روی عرشه نوح خودش را به خواب زد
قوم یهود بود ، سراسر شلوغ بود
عیسی زبان گشود که : لیلا دروغ بود
ایوب بر خلاف همیشه عجول شد
آتش کشید در من و باران نزول شد مرد تبر به دست مرا ترک می کند تنها بت بزرگ مرا درک می کند موسی عصای معجزه اش را غلاف کرد دیشب خدا به ضعف خودش اعتراف کرد دیگر خودم به جای خدا خالق توام از این به بعد مثل خدا عاشق توام افراء! به نام هرچه نمی دانی از غزل لیلای من نگو که پشیمانی از غزل اقراء! به نام لیلی و مجنون که قرن هاست تمثیل های واقعی اشتیاق ماست لیلا تو اولین زن مبعوث عالمی! چشم حسود کور، تو ناموس عالمی! از ابرها بخواه که باران بیاورند حالا بلند شو همه ایمان بیاورند از سرزمین ابرهه تا فیل می وزد از روشنای چشم تو انجیل می وزد حالا حجاز دامنه ی رو سری توست این سرزمین بچگی و مادری توست با پیروان واقعی ات خالصانه باش تبلیغ عشق کن غزلی عاشقانه باش بیت المقدس تو همین چشم های توست عشق آفریدگار تو هست و خدای توست دور خودت بچرخ و خودت را طواف کن دور لبان صورتی ات اعتکاف کن لبیک لاشریک لبت جز من و خودت لبیک لا شریک لبت جزمن و خودت لبیک لا شریک لبت جز من و خودت لبیک لا شر .................. |
حسین پارسا منش
برچسب ها : حسین پارسا منش - مثنوی ,