خنده روی فنجان
امشب به قصه ی دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پُر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
هوشنگ ابتهاج (سایه)
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پُر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
هوشنگ ابتهاج (سایه)
چپیده زیر پتو، غرق بوی نسکافه
مدام توی سرش گفتگوی نسکافه؛
-اَلو، ببین منم آهو، چقدر بی خوابی!
غروب منتظرم روبروی نسکافه
(چقدر عقربه ها در سکوت لَه لَه زد)
که مرد تشنه قدم زد به سوی نسکافه
-سلام، مثل همیشه که دیر فرمودید!
-سلام، خنده و ... تر شد گلوی نسکافه
و باز جمله ی مجهول باز باید رفت...
که عکس سایه ای افتاد روی نسکافه
-... عزیز، فال تو را من سیاه می بینم
سیاه مثل شیاطین کوی نسکافه
به دور حجله دو روح خبیثه می رقصند
که گیس های کسی مانده توی نسکافه
- میان ما و ... جدایی؟! ، بلند شو مشتی
چقدر شد طلبت، یاوه گوی نسکافه
به رسم بدرقه؛ شب خوش، برو خداحافظ
دو چشم سرمه کشیده؛ هووی نسکافه
وفور طعمه؛ خیابان/ شکارچی؛ آهو
و بعد بازی بی های و هوی نسکافه
رسول کامرانی / 1382
نشانی شاعر:
http://rasoolkamrani.blogfa.com
توسط : مهران رنجبر(مهاجر) تاریخ : پنج شنبه 91/8/18
دیدگاه()