چند دوبیتی تازه از : حبیب الله بخشوده
?
نه سنگم تا قیامت بد بمانم
نه بارانم که پشت سد بمانم
نمی دانم چه هستم هر چه هستم
دلم اینجا نمی خواهد بمانم
?
من از اول سفالی ساده بودم
میان آب و گل افتاده بودم
به طاهر می رسد اجداد روحم
که درویشی دوبیتی زاده بودم
?
غزل خوب است از آن بهتر دوبیتی
رفیق اول و آخر دوبیتی
برایم خانه ی سبزی بسازید
دوبیتی در دوبیتی در دوبیتی
?
گره از روسری را باز کردی
شبی افسونگری را باز کردی
بر ابرو سرکه بر لب ها شکر خند
دری بستی دری را باز کردی
?
به هر در می زنم مشتم شکسته
اشارات سرانگشتم شکسته
توانی نیست سر بردارم از خاک
غم بی مادری شتم شکسته
?
اگر شب بود بی یاور نبودم
اگر تب بود بی بستر نبودم
میان این همه تنهایی و غم
دلم خوش بود بی مادر نبودم
?
من این سوی و تو آن سو مانده در گل
کی آخر می رسد بارم به منزل
نه ط.وفان می برد رختش ز دریا
نه دریا می کشد پایش ز ساحل
?
نه صیقل می زنم این واژه ها را
نه قیچی بال الفاظ رها را
برای آنکه با باران برویم
به شعرم می کشم پای خدا را
برچسب ها : حبیب الله بخشوده - دوبیتی ,