تصویر تو تا به روی مهتاب افتاد
از شوق که ماه ،مست و بی تاب افتاد
تا روی تو را به ماه نسبت دادم
دیدم دهن ستاره ها آب افتاد
محمد مرادی
برچسب ها : محمد مرادی رباعی , رباعی ,
تصویر تو تا به روی مهتاب افتاد
از شوق که ماه ،مست و بی تاب افتاد
تا روی تو را به ماه نسبت دادم
دیدم دهن ستاره ها آب افتاد
محمد مرادی
با خویش همیشه دشمنی ای دل من
چون سایه به دنبال منی ای دل من
هر چند که از سنگ تو را ساخته اند
یک روز تو هم می شکنی ای دل من
ایرج زبر دست
بازیچه ی بین آدم و گندم شد
انگشت نمای جمعی از مردم شد
آنقدر میان واژه ها عاشق ماند
تا اینکه درون سطر هایش گم شد
مهران رنجبر
یک کیف پر از غرور و خودکار و غزل
یک مشت گره کرده و دیوار و غزل
از شاعری و شعر همین را بلدی :
هی ژست بگیرو...دود و سیگار و غزل
سودابه مهیجی
از صورتم این قافیه را بردارید
دل – این تومور اضافه – را بردارید
با عشق هنوز زنده هستم لطفاً
از صورتم این ملافه را بردارید
جلیل صفربیگی
اینگونه که بی گدار در گل بروی
تا مقصد عاشقانه مشکل بروی
من با چه زبانی به تو حالی بکنم
از دیده نرفته ای که از دل بروی
عابد اسماعیلی
نشانی وبلاگ شاعر:
بر شیشه ی تنهایی من سنگ بزن
نقاشی چشمان مرا رنگ بزن
یک بار اگر شماره ام را دیدی
با اسم مزاحمی به من زنگ بزن
محمد مرادی -شیراز - کتاب: این جمعه آن بابا نوئل
مظلوم ترین دزد دقائق شده بود
مجذوب کمی حس شقایق شده بود
دیوانه شد و به حال خود می خندید
عقلش نرسیده بود ... عاشق شده بود
مهران رنجبر
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با شب و گریه روبرو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او
ایرج زبردست
شب در خم گیسوی تو عابر می شد
با هر نفست بهار ظاهر می شد
ای فلسفه ی شگفت افلاطون هم
با دیدن چشمان تو شاعر می شد
ایرج زبردست * باران که بیاید همه عاشق هستند