حاجی سلام ریش تو هم که سپید شد
چین های صورتت به دستت مزید شد
حاجی چقدر پیر و شکسته شدی چرا
لرزان شده ست دست تو مانند بید شد؟
حاجی نگاه کرد و کمی خنده کرد و گفت:
چشمم تمام هرچه بلا را ندید شد
فرزند اولم پس از کربلای چهار
معلوم شد که رفت و همان جا شهید شد
یک دست و چشم و پای خودش جا گذاشت و
جانبازی از وصال نصیب سعید شد
فرزند سومم که سپس رفت و برنگشت
از روز جبهه رفتنش عمری مدید شد
فرزند آخرم که خیلی صغیر بود
اروند گفته بود که او ناپدید شد
آرام حلقه بست به دور نگاه او
اشک و سپس گریه اش آنجا شدید شد
آغوش خود کشیدمش و گریه ام گرفت
گویی دلم هر چه که او را شنید شد
انسان پرنده ای ست جهان بامش و بهشت
تنها نصیب هر که که از آن پرید شد
میثم رنجبر
برچسب ها : میثم رنجبر , غزل ,