از دیده نیامده که از دل برود
از چشم من خسته و غافل برود
دریای دلم بدون او آرام است
ای کاش که او شبانه ساحل برود
مهران رنجبر
با عرض پوزش از کسانی که ابراز لطف داشتند، این پست به صورت اتفاقی در حین ویرایش پاک شد و دوباره متن آن قرار گرفت.
از دیده نیامده که از دل برود
از چشم من خسته و غافل برود
دریای دلم بدون او آرام است
ای کاش که او شبانه ساحل برود
مهران رنجبر
با عرض پوزش از کسانی که ابراز لطف داشتند، این پست به صورت اتفاقی در حین ویرایش پاک شد و دوباره متن آن قرار گرفت.
راز دل هر کس از قنوتش، پیداست
از بغض نشسته در سکوتش، پیداست
اندازه ی ویرانی هر مخروبه
از وسعت تار عنکبوتش، پیداست !
در محضر عشق، کوه باشی، خردی
چون شاخه ی کوچکی، ضعیفی، تردی
از قدرت عشق، سخت غافل بودی
ای کوه، تو گول هیکلت را خوردی !
در قصه، نگــاهی متمـایز، آورد
دو ماهی سرزنده ی قرمز، آورد
یکـــدفعه گریز زد به ابروهایت
چشمان تورا، توی پرانـتز، آورد
نه مثل تبر به ریشه، بیزارتر است
یا سنگ به عمر شیشه، بیزارتر است
فرهادم و هر روز خدا، عاشقتر
شیرین من از همیشه، بیزارتر است !
یک عمر، اسیر موج و خردل بودی
درگیر تب و سرفه و تاول، بودی
در کوچکی زمین، نمی گنجیدی
افسوس، در این جهان، معطل بودی !
سهم من از این جهان، غمی مبهم بود
از زندگی ام، همیشه چیزی کم بود
هر وقت، هوای پرگشودن کردم
این بال وبال، دست و پاگیرم بود !
برای مولای سبز خیالم
---
یک خــادم افتــخاری اش باشم، کـاش
در شادی و سوگواری اش، باشم کاش
یک عمــــر، میــــان خــاک پای زوار
در گوشه ی کفش داری اش، باشم کاش
هرچند که ما به سوی هم، آمده ایم
آوار شده به روی هم، آمده ایم
ما چون دو قطار روی یک ریل، ولی
افسوس ز روبروی هم، آمده ایم !
ای پاک و زلال، چون دل آئینه
تصـــویر زلال حــــاصل آئـــینه
امروز که زلف شانه کردی دیدم
یک آیـــنه در مقـــابل آئـــینه !
یک مرد که در دلش جهانی درد است
با پیرهنی پاره و خونین در دست...
من قصه ی تلخ یوسفی هستم که
اینبار به یک گرگ پناه آورده است !
یک مرغ اسیر بال و پر باخته ام
بی لذت آب و دانه، سر باخته ام
پا در دل دام و دل اســیر صیـــاد
من، قصه ی بازی دوسر باخته ام !
دلخسته از این جهان، به راه افتادم
ناگاه، به دام یک نگاه افتادم
می خواستم از غم بگریزم، افسوس
از چاله در آمدم، به چاه افتادم !
پیشانی بدشگون نصیبم شده است
یک دل، دل غرق خون نصیبم شده است
درشهر تو، مجنون خیابان گردم
از عشق فقط جنون نصیبم شده است !
در سینه ی من، گدازه افروخته اند
با شعله ی داغ، عشقت آموخته اند
ذکــر تو شده ورد زبـــانم، انگـــار
بر روی لبم، نام تو را دوخته اند !
در راه وصال او، به هر در بزنی
چون ماهی دور از آب، پرپر بزنی
معنای دقیق عشق، یعنی اینکه
در بازی دل، به سیم آخر بزنی !
سیداکبر سلیمانی
نشانی وبلاگ
تصویر تو تا به روی مهتاب افتاد
از شوق که ماه ،مست و بی تاب افتاد
تا روی تو را به ماه نسبت دادم
دیدم دهن ستاره ها آب افتاد
محمد مرادی
با خویش همیشه دشمنی ای دل من
چون سایه به دنبال منی ای دل من
هر چند که از سنگ تو را ساخته اند
یک روز تو هم می شکنی ای دل من
ایرج زبر دست
بازیچه ی بین آدم و گندم شد
انگشت نمای جمعی از مردم شد
آنقدر میان واژه ها عاشق ماند
تا اینکه درون سطر هایش گم شد
مهران رنجبر
یک کیف پر از غرور و خودکار و غزل
یک مشت گره کرده و دیوار و غزل
از شاعری و شعر همین را بلدی :
هی ژست بگیرو...دود و سیگار و غزل
سودابه مهیجی
از صورتم این قافیه را بردارید
دل – این تومور اضافه – را بردارید
با عشق هنوز زنده هستم لطفاً
از صورتم این ملافه را بردارید
جلیل صفربیگی
اینگونه که بی گدار در گل بروی
تا مقصد عاشقانه مشکل بروی
من با چه زبانی به تو حالی بکنم
از دیده نرفته ای که از دل بروی
عابد اسماعیلی
نشانی وبلاگ شاعر:
بر شیشه ی تنهایی من سنگ بزن
نقاشی چشمان مرا رنگ بزن
یک بار اگر شماره ام را دیدی
با اسم مزاحمی به من زنگ بزن
محمد مرادی -شیراز - کتاب: این جمعه آن بابا نوئل
مظلوم ترین دزد دقائق شده بود
مجذوب کمی حس شقایق شده بود
دیوانه شد و به حال خود می خندید
عقلش نرسیده بود ... عاشق شده بود
مهران رنجبر